نوع مقاله : علمی
نویسنده
استادیار گروه جامعهشناسی دانشگاه علامه طباطبایی
چکیده
تحولات ساختاری و ارزشی برآمده از چرخش فرهنگی در جوامع معاصر، به موازات رشد، توجه به مقولة حافظه را بهدنبال داشته است. حافظة فرهنگی به ابزار مهمی در تولید گفتمانها و بازنماییها و نیز شکلدهی هویت فرهنگی گروههای اجتماعی و ارتباط با بسیاری از نهادها و ساختارهای اجتماعی تبدیل شده است. پیوند حافظه با فرهنگ عامهپسند و نقش صنایع فرهنگی در تولید، بازآفرینی یا تغییر حافظههای فرهنگی اهمیت استراتژیک آن را در سیاست فرهنگ توضیح میدهد. مقالة حاضر در پی تشریح زمینهها، کارکردها و آثار رواج مطالعات حافظه بهعنوان یک سنت آکادمیک بینرشتهای و معرفی رویکردها و نیز روشهای عمدة آن بهویژه در سنت مطالعات فرهنگی است. مطالعات حافظه، علاوه بر افزودن دستورکارهایی پراهمیت در مطالعة زندگی روزمره و فرهنگ عامهپسند، سهم زیادی نیز در پیوند علوم انسانی و اجتماعی و درک بهتر از پیچیدگیهای فرآیندهای اجتماعی و فرهنگی دارد.
کلیدواژهها
مقدمه
در دو دهة گذشته، مطالعة رابطة بین فرهنگ و حافظه بهعنوان قلمروی مهم و بهسرعت روبه رشد جایگاه ویژهای را در طیفی از رشتهها از قبیل تاریخ، جامعهشناسی، هنر، ادبیات، مطالعات رسانه، مطالعات فرهنگی، روانشناسی و نوروساینس به خود اختصاص داده است. مطالعات حافظه پژوهشهای بینرشتهای در علوم انسانی، علوم اجتماعی و علوم طبیعی را دامن زد، به تقارب بیشتر این حوزهها انجامید و عرصههای جدیدی را برای مطالعه و پژوهش برانگیخت.
مطالعة حافظه ابزارها و الگوهای جدیدی برای شناسایی بنیان عصبی یادآوری و شناخت نحوة آفرینش و حفظ حافظههای شرححالنگارانه و تاریخی در اختیار روانشناسان شناختی گذاشته است. مورخان توجه زیادی به بررسی حافظههای رسمی و خصوصی، جشنها، بناهای تاریخی و ابداع و استفاده از سنتها نشان دادهاند (وینتر، 2009؛ بویر و ورش، 2009). انسانشناسان به طور فزایندهای فرهنگ را بهمثابة مجموعهای از عملیات پیچیده و چندگانة مربوط به یادآوری و فراموشی تلقی میکنند و سرانجام محققان مطالعات فرهنگی فرایند شکلگیری معانی مشترک یا منازعه بر سر حافظة تاریخی، بازنمایی حافظه و سیاستهای حافظه را در کانون توجه خود دارند.
اگرچه به زعم محققان سنت مطالعات حافظه همچنان حوزهای چندرشتهای باقی مانده است (رودریگر و ورش، 2008: 12)، تنوع مطالعات صورتگرفته در این قلمرو و افزایش آثار و منابع نظری و تجربی تولیدشده در سالهای اخیر نوید شکلگیری قلمروی بینرشتهای را بدان بخشیده است. مطالعات حافظه درحال حاضر هم بهعنوان پشتوانة مطالعات نظری (بوید و ریچرسون، 1985؛ توبی و کازمیدس، 1992) و هم در حوزة مطالعات تجربی دستاوردهای قابل تأملی به همراه داشته است که برخی از موضوعات محوری آن روشنکردن رابطة ذهن، فرهنگ و تاریخ؛ نحوة برساختن گذشته باواسطة حافظه؛ نحوة شکلگیری حافظههای جمعی مشترک (رسمی و عامهپسند)؛ نحوة بهکارگیری تاریخ در بازسازی حافظه و اشتراکات آنها؛ تنوع در مکانهای حافظه؛ و قرائت و رمزگشایی از آنها است. با این حال، چنانکه اشاره شد، سهم مطالعات بینرشتهای در این قلمرو و بهویژه مطالعات فرهنگی همچنان ناکافی است. «حافظه نقش محوری در فهم حیات فرهنگی دارد، نه از آن جهت که به گذشته مربوط است، بلکه از آن رو که حافظه چهارچوب رابطة ما با گذشته بهشمار میآید (تردیمن، 1993: 7).
فهم حافظه بهعنوان بازنمایی برساختهشده همیشه دلالت بر شرایط آفرینش و کارکرد حافظه دارد. علاقة مطالعات فرهنگی متوجه درک این نکته است که چگونه روابط ایدئولوژی و قدرت، حافظههای خاصی را شکل میدهند و چگونه هر دو در خدمت حافظه هستند. مطالعة فرایند یادآوری[1] دربرگیرندة نوسانات و سکوتهای تاریخی و نیز جستجوی روابط قدرتی است که در ساخته شدن آن سهیم هستند. مطالعات فرهنگی حافظه را چیزی بیش از تاریخی جایگزین پنداشته و از طریق آن، حال در حاشیه مانده را جستجو میکند. توجه به مطالعات حافظه در این سنت معطوف به ساختارهای قدرتی است که بر توانایی ما برای روی آوردن به گذشتة خویش در جهت منافع حال و آینده تأثیرگذارند.
در مقالة حاضر، پس از ارائة شرحی از مفهوم حافظه و ارتباط آن با سنتهای رشتهای و نیز مفاهیم مرتبط، دلایل رونق و رواج آن را مورد بحث قرار میدهیم و به نقش و کارکرد حافظه در فرهنگهای سنتی و مدرن و نیز رویکردهای عمده در مطالعات حافظه توجه خواهیم کرد. بخش پایانی مقاله نیز شرحی فشرده بر تحولات روششناختی مطالعات حافظه و برخی تکنیکهای مرسوم در مطالعات این سنت است.
مفهوم حافظه و انواع آن
نحوة بهخاطرسپاری رویدادهای گذشته تأثیر عمیقی بر آنچه انجام میدهیم و نحوة زندگی ما برجای میگذارد. درک حافظه بدون درنظرگرفتن تأثیر نیروهای اجتماعی چون دین، طبقه، وابستگی خانوادگی، شرایط سیاسی و موارد مشابه ناممکن به نظر میرسد. زمینهها و ساختارهای اجتماعی ناقل حافظهاند. افراد ناقل حافظهاند و خود حافظه نیز بهنوبة خود ناقل تجربیات نسلهای گذشته بهشمار میآید. حیات فعلی ما، هم بهعنوان افرادی مستقل و هم بهعنوان اعضای گروههای مختلف، به طور قوی براساس یادآوریهای گذشته و انتظارات از آینده شکل گرفته است و از طریق روایت است که یک فرهنگ فهم خود از واقعیت را سازماندهی میکند و انسجام میبخشد (هینچمن و هینچمن، 1997: XVI). حافظهها به انتخابهای اخلاقی ما معنا، جهت و شکل میبخشند و بدون حافظه، زیستن در جهان فاقد هر گونه نظم و انسجام است. روایت و حافظة گروهی ما را با سرنوشت و تاریخ خود آشنا میسازد، اعمال و آرزوها را مشروع جلوه میدهد و شاخصها و مرزبندیهای مهمی را برای غیر اعضا باقی میگذارد تا به کمک آن هویت یک گروه شناخته شود.
بدین ترتیب، حافظة فرهنگی را باید وجه مهمی از سنت هر جامعه دانست. سنتی که هیچگاه نباید علیه آن جنگید. این سنت، حتی اگر دردناک باشد، به غنای جامعه میافزاید. فرهنگ بدون حافظه و فلسفه بدون حافظه هیچ معنایی ندارد. بدون تجربة بهخاطرسپاری زیستن ناممکن است.
در تشریح اهمیت حافظه در سنت جامعه، برخی محققان ضمن تفکیک دو وجه متمایز این سنت به "فرایند" (یعنی نحوة انتقال و دست به دست شدن حافظه) و "محصول" (محتوای حافظه)، به این نکته اشاره دارند که بهخاطرآوری صورت خاصی از کنش است و معتقدند که اگر در نسلی بهیادآوری درونی شود و رشد یابد، در آن صورت، کنشهای یادآورانه حتی میتوانند در لحظات گذار دشوار به تقویت روحیة یک نسل بینجامند (رودریگز و فرویتیر، 2007: 9). برای رودریگز و فرویتیر، این دو عنصر در حافظة فرهنگی نیز به چشم میخورد. وجهی از حافظة فرهنگی فرایند است (چه کسی بهخاطر میسپارد و بهخاطرسپاری چگونه انجام میشود؟). وجه دیگر نتیجة عمل است (چه چیزی بهخاطر سپرده شده است و حافظه چه کار میکند؟ چه چیزی را برمیانگیزد و عملیات آن چگونه است؟).
حافظة فرهنگی همچنین شباهتها و تفاوتهایی با حافظة تاریخی دارد. «حافظة تاریخی بازسازی "حقایق" دارای نسبیت فرهنگی است که همیشه از جهانبینیهای خاصی متأثر است» (همان: 11). حافظة فرهنگی نیز همچون حافظة تاریخی ریشه در رویدادهای حقیقی و نیز ترکیب ایماژها، نمادها و عاطفهپذیریهای حاکم بر آن و منتج از آن دارد که حتی از حقایق قانعکنندهتر به نظر میرسند.
بسیاری از حافظههای تاریخی از طریق متون، تاریخ شفاهی، سنت، نمایشها و خاطره منتقل میشوند که ضرورتاً به قول هیرش خطی نیستند (هیرش، 1995: 1). در نگاه سنتی، که بهویژه متأثر از تاریخنگاری قرن نوزدهم بود، حافظه و تاریخ عموماً مفاهیمی قطبی تلقی میشوند. این تضاد در نگاه کلاسیک جامعهشناسی نیز به چشم میخورد. برای مثال هالبواکس در کتاب رسالههایی درباب حافظة جمعی (1992) تاریخ را مفهومی انتزاعی، کلیتبخش (فراگیر) و مرده تلقی کرده و در مقابل حافظه را خاص، معنیدار و زنده مییابد. «به نظر میرسد کل مسئلة تاریخ و حافظه و بحثهای مربوط به تشابه یا تقابل آنها در شناخت و بازنمایی فرهنگی گذشته رویکردی مفید و اثربخش نیست و در حوزة مطالعات حافظه بخشی بینتیجه و بهنوعی پاشنة آشیل این حوزه است (اولیک، 2008: 157).
ارل با دفاع از این موضوع معتقد است که «اسطوره، حافظة دینی، حافظة سیاسی، تروما، یادآوریهای خانوادگی، یا حافظة نسلی، جملگی شیوههای متفاوتی از ارجاع به گذشته محسوب میشوند و در این معنا تاریخ چیزی جز شیوة دیگری از حافظة فرهنگی نیست» (ارل، 2008: 7).
به همانسان، گروهی دیگر از محققان، با تفکیک حافظه به سطوح تحلیل فردی (درونی)، اجتماعی و فرهنگی، حافظة فرهنگی را نوعی نهاد میدانند که در صورتهای نمادین بیرونی و متعین نگهداری میشود و پایدار و ثابت است.
اسمن (2008: 118-109) با اشاره به ویژگی نهادین فوق معتقد است «اشیای بیرونی بهمثابة حاملان حافظه نقشی را ایفا میکنند که پیش از این تنها در حافظة فردی ذخیره شده بود». از نظر او، حافظه نه تنها در تعامل دائم با دیگر حافظههای انسانی پدید میآید، بلکه در ارتباط با نمادهای بیرونی متجسد نیز قرار دارد. حافظه نه یک استعاره بلکه کنایهای است که مبتنی بر تماس مادی بین یک ذهن بهخاطرسپارنده و یک موضوع یادآوریکننده است (همان، 111).
در سطح اجتماع و گروهها نقش نمادهای بیرونی حتی مهمتر جلوه میکند، زیرا گروهها و اجتماعات نیز از طریق اشیایی که یادآوریکننده تلقی میشوند (بناها، موزهها، آرشیوها و موارد مشابه) برای خود حافظهای دستوپا میکنند. آسمن معتقد است حافظة فرهنگی برخلاف حافظة ارتباطی (نامی که او به حافظة اجتماعی میدهد)، برای اینکه امکان متجسد شدن مجدد در توالی نسلها را داشته باشد، در صورت از کالبد خارج شدة خویش نیز حیات داشته و مستلزم نهادهایی برای حفظ و کالبدبخشی مجدد به آن است. همچنین، او با غیر نهادین خواندن حافظة ارتباطی (جمعی) مدعی است که «حافظة ارتباطی توسط هیچ نهاد یادگیری، انتقالی و تفسیری حمایت نمیشود، متخصصان آن را ارتقا نمیدهند، در موارد خاص فرا خوانده نشده و جشن گرفته نمیشود، نمادسازیهای مادی به تثبیت و رسمیکردن آن نمیپردازند و گسترة زمانی محدودی دارد (تنها در گسترة زمانی سه نسل متعامل)» (همان، 111).
بدینترتیب، قدرت حافظة فرهنگی مبتنی بر تصمیم آگاهانه برای انتخاب حافظههای خاص و اولویت دادن به آن حافظهها در یادآوری جمعی است. علاوه بر این، حافظة فرهنگی همچون اسطوره مبنایی تاریخی دارد و همچون اسطوره میتواند نقشی تحولدهنده داشته باشد. اسطورهها نیروهای محرکة قوی برای انتقال رویدادهای ریشهدار تاریخی بهشمار میآیند و انبوهی از حافظههای فرهنگی را در خود جای میدهند. اوفلرتی در کتاب اسطورههای مردم دیگر در تشریح ارتباط اسطوره و حافظه مینویسد: «اسطوره داستانی است که برای گروهی از مردم به طور مشترک مقدس است. آنها مهمترین معانی زندگی خویش را در آن مییابند. اسطوره داستانی است که مردم معتقدند در گذشته شکل گرفته و مربوط به رویدادی در گذشته است. رویدادی که چون به یاد آورده شود، در زمان حال نیز معنیدار است؛ اسطوره داستانی است که بخشی از گروه بزرگتری از داستانهاست (اوفلرتی، 1988: 27).
آنچه از تعریف فوق استنباط میشود، پیوند نزدیک حافظة فرهنگی با مضامین دینی، عرفانی و وجودی است. عنصر مقدس بودن در تعریف اسطوره، اندیشههای مربوط به معنا، فلسفة حیات و مرگ، ارادة خداوند، فطرت بشر و معانی غایی زندگی را در ذهن تداعی میکند. به نظر میرسد همین ویژگیها به نوعی در مفهوم حافظة فرهنگی نیز پنهان باشد و نهاد و مکانهای حافظة فرهنگی انتقالدهندة تجربهای هستند که ریشة تاریخی داشته و موقعیت مشخصی را در جامعه کسب کرده که قابلیت ایجاد تغییر و تحول در جامعه را دارد. حافظة فرهنگی از طریق سنتهای شفاهی، شرححالها و اسناد مکتوب، تصاویر، مناسک و نمایشها، از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود. حافظة فرهنگی با محملهای فوق برانگیخته شده و به کمک همین ابزارها (ایماژها، نمادها، هیجانات یا رویدادها) رویدادهای گذشته را حفظ میکند یا متحول میسازد. حافظة فرهنگی اگرچه مقید یا محدود به گذشته است، همچنان معنادهنده به زندگی حال است. حافظة فرهنگی عنصر مهمی در شکلگیری هویت جمعی (قومیتی، نژادی، زبانی، تاریخی، ملی و صورتهای مشابه) است، امکان بازسازی گذشته و معنیدارساختن زندگی در زمان حال را فراهم میسازد، فرایند فرهنگپذیری و انتقال فرهنگی را تسهیل میکند و آنها را تابع ساختار مشخص و نهادمندی میسازد، الزامات اخلاقی را برای رعایت حقوق و توجه به آرمانها و ایدهآلها به دست میدهد و سرانجام فرصتی را برای بازاندیشی در زندگی روزمره مهیا میکند.
با توجه به ملاحظات فوق، سؤالی که اینک مطرح است، زمینههای مؤثر بر رونق و توجه آکادمیک و غیرآکادمیک به مطالعات حافظه در دهههای اخیر است.
زمینههای مؤثر بر رونق مطالعات حافظه
علاوه بر زمینهها و جاذبههای کلاسیک مطالعات حافظه، که در مواردی توجه دیرپای طیفی از محققان علوم اجتماعی و انسانی را به خود جلب کرده است، برخی تحولات در جامعة معاصر توضیحدهندة اقبال روزافزون مباحث و پژوهشهای مرتبط با این حوزهاند. اهم این تحولات عبارتاند از:
الف) تقویت فضای بینرشتهای: به نظر میرسد قلمرو حافظه تقریباً با همة حوزههای آکادمیک، دستکم در علوم انسانی و اجتماعی، نسبتی برقرار میکند. اگرچه رشتههایی چون تاریخ، ادبیات، فلسفه، روانشناسی و تعلیم و تربیت قلمروهای اصلی مطالعات حافظه را تشکیل میدهند، پژوهشگران رشتههایی چون علوم سیاسی، معماری، حقوق، جامعهشناسی، ارتباطات و مطالعات رسانهای، بازرگانی و انسانشناسی نیز علایقی بدان دارند. مطالعات جدید حافظه اگرچه همچنان در سنتی چندرشتهای و با ارتباط و تعامل محدود پژوهشگران مرتبط سامان مییابد، انتظار میرود به حوزهای بینرشتهای تبدیل شود.
ب) افزایش مقیاس خشونت در قرن بیستم: همسویی ناسیونالیسم، امپریالیسم و رشد تکنولوژی جنگافروزی در قرن بیستم، این قرن را پرحادثهترین قرن تاریخ بشریت ساخت. به نظر میرسد این تجربه به ایجاد پارادایم جدیدی انجامید که در آن همة جوامع انسانی ناگزیر به سنجش ارزشها، نهادها و دورنمای خود هستند.
هابس بوآم در کتاب عصر افراطگریهای خود (1994) تصویری از این جنبة تاریک تمدن بشری عرضه میکند. وی در اشاره به ناهمخوانی بین بقا و آسایش انسانی و خشونت وحشتناک عصر ما مینویسد: «تناقض بزرگی بین تجربة زندگی خود ما (شامل کودکی، جوانی و سالمندی که به آرامی و بدون حوادث مهم پشت سر گذاشته شده است) و حقایق قرن بیستم و رویدادهای دردناکی که بشریت تجربه کرده مشهود است». به نظر میرسد با توجه به سَبُعیت شدید چند نسل گذشته در تاریخ، حافظة اجتماعی به مرز جدیدی از قابلیت (باروری) و تداعیشدن رسیده است. جنگ و نسلکشی در عراق، افغانستان یا بوسنی، تنها در دهة اخیر، ما را با خاطرات و داستانهای تلخی مواجه ساخته که باید آنها را شنید و مورد بررسی قرار داد. شاهدان و قربانیان این جنگها و خشونتها جدیدترین و مهمترین محمل مطالعات حافظه در همة اشکال و صورتهای آن محسوب میشوند.
ج) آگاهی و توجه به سالگردها: جهان مدرن به صورتی بیسابقه توجه و دغدغة یادآوری وقایع مهم سیاسی و مدنی را در خود تقویت کرده است. مراسم یادبود قربانیان جنگ دوم جهانی، قربانیان انفجار هستهای در هیروشیما، یادبود انقلاب مشروطه در ایران، تولد، وفات یا شهادت ائمة طاهرین و چهرههای مذهبی و یادبود مشاهیر سیاسی، هنری و علمی در فرهنگها و کشورهای مختلف تجلی این توجه است. روشن است که بخشی از این توجه برگرفته از فرهنگ رسانهای و ملاحظات ایدئولوژیک و سیاسی است، با این حال این توجه انعکاسدهندة نیاز عمیقتر فرهنگی بشر به کارکردها و ظرفیتهای دینی، معنوی، درمانی و دورکننده از گناه این یادآوریها در قرن اخیر نیز میباشد.
د) شکلگیری روزافزون تاریخهای جدید: متکثرشدن معرفت، شکلگیری حوزههای جدیدی از دانش بهویژه سنت مطالعات منطقهای «در علوم انسانی و ظهور طیفی از نظریههایی که با عنوان پستمدرنیسم ظاهر شدهاند، چالش جدید و قدرتمندی را متوجه مقولة دانش عینی در مطالعات تاریخی کرده است» (ر.ک جنیکنز، 1386). نسبیگرایی، اگرچه موضوع تازهای برای مورخان نیست، رواج آن توجه بیشتری را معطوف سؤالات مربوط به حافظة گروهی و حتی مفهوم حافظة نژادی و شیوههای جنسیتی کسب معرفت ساخته است. ذهنیتگراییهای جدید همچنین تشدید علاقه به برداشتهای رقیب از گذشته و همچنین مسئلة فریبندة اصالت در زبان، رفتار و خوداظهاری فرهنگی را به دنبال داشته است (بلایت، 2009: 246). چندصدایی، نسبیگرایی و عدم قطعیت فضای فرهنگی و آکادمیک فرامدرن علاقه به تولید و ثبت روایتهای بیشتری را از جانب گروههای مختلف برانگیخته است.
ه) چندفرهنگگرایی: تکثرگرایی و تنوع در کنار توجه به مشکلات و مسائل داخلی در برخی کشورهای غربی بهویژه آمریکا جنگهای فرهنگ[2] را بر سر حافظهها و هویتهای نژادی، قومی و منافع گروهی به دنبال داشته است و منازعات جدی را بر سر استانداردهای تاریخ ملی برای درج در مواد درسی شکل داده است. چنین منازعات و مجادلاتی بحث بر سر امکان دستیابی به یک روایت ملی و واحد از هویت را در نظام آموزش و فرهنگ سیاسی ایجاد کرده است. موزهها گاه به مکانی برای بحث در خصوص اینکه چه کسی صاحب گذشته است و چگونه باید آن را بازنمایی کرد تبدیل شده است. حساسیت اخیر مربوط به اکتشافات دو برادر ایتالیایی در مصر، که نشانههایی از حضور سربازان هخامنشی در این کشور و تأیید روایت تاریخی پیروزی سپاهیان کمبوجیه در این سرزمین یافته بودند، جلوهای از مناقشه بر سر طرح روایتهای مختلف است. به نظر میرسد امتداد این مجادلات به طور فزایندهای شکافی را بین صدای یادآوریکننده[3] و صدای تاریخی[4] ایجاد خواهد کرد.
و) توریسم میراث فرهنگی و کالاییشدن حافظه: توریسم تحت حمایت دولت و کاملاً تجاری به مقصد سایتهای تاریخی و فرهنگی، صنعتی روبهرشد در جهان بهشمار میآید. امتداد این صنعت مکانهای مذهبی را نیز شامل شده و در نتیجه «بازاریابی و علاقة روزافزون به توریسم فرهنگی، اماکن دینی در مواردی بیش از آنکه مورد بازدید زائران قرار گیرد، مورد توجه توریستهای کنجکاو قرار گرفته است و در نتیجه به شکل کالا و بستهبندی شده به مخاطبان گردشگر عرضه میشوند (اولسن و تیموتی، 2006: 92). چنین توجهی بدون تردید بر دید افکار عمومی به تاریخ و احساس نوستالژی افراد تأثیرات عمیق برجای خواهد گذاشت. ارتقای سطح تحصیلات در میان مردم ایران، دسترسی سریعتر و بیشتر به سفرهای ارزان که بهویژه با اتومبیلهای شخصی هموار شده است، و سرانجام دسترسی به فراغت بیشتر برای گروهی از مردم، مصرف فرهنگ و میراث فرهنگی را بیشتر در کانون توجه آنها قرار داده است.
ز) فاصلة روبهافزایش بین تاریخ حرفهای و تاریخ عمومی: محبوبیت فیلمها،رمانها و تاریخهای عامهپسند و نیز بیاعتمادی آشکاری که فرهنگ تودهوار به تاریخ آکادمیک نشان میدهد، آشکارکنندة شکاف جدی بین دانش نخبهپسند و علاقة وافر تودة مردم به گذشته است. «ازدسترفتن برخی از مخاطبان متون رسمی و بهویژه متون دانشگاهی تاریخی، قدرت رسانههای تصویری را برای دستیابی به پارادایم جدیدی در تعریف معنای اقتدار آکادمیک در عصر فرهنگ تودهوار نشان میدهد که همگی از دغدغههای کسانی هستند که در جوامع مدرن به مطالعة حافظه میپردازند» (بلایت، 2009: 47). به نظر میرسد استقبال دستکم بخشی از مورخان از مطالعات حافظه و رونق مباحث مربوط به آن، بهواسطة علاقة آنها برای دسترسی به مخاطبان گستردهتر و رفع نگرانیهای مربوط به هویت رشتهای خود باشد. افزایش تولید و نیز اقبال روزافزون به کتابها و متون تاریخی عامهپسند در ایران و نیز رونقیافتن بازنماییهای تلویزیونی و سینمایی از حوادث و دورههای تاریخی (بهخصوص تاریخ سیاسی و دینی) در ایران گواهی بر این مدعاست.
ح) کاستهشدن از آرزوها: دستکم برای بخشی از جامعة غربی غمزدگی و افول یا انهدام فرهنگ مدنی تجربهای واقعی جلوه میکند. اتفاق نظر بر سر ارزشها، رویهها، نهادها، هنجارها و شیوههای انسجامبخشی به جامعه در دهههای اخیر سیری نزولی داشته است. توجه به انتخاب جایگزینهای سیاستی برای ترمیم این شکاف مدنی و افول سرمایة اجتماعی (درقالب طرحهایی چون اجتماعخواهی (اتزیونی، 1998) آشکارا بیانگر حس نوستالژی عمیق در این جوامع برای "گذشتة طلایی" و حافظههای دلپذیر مربوط به آن است. برای بسیاری نگاه به آینده امیدوارکننده نیست و شاید به قول پاتنام یافتن یک اجتماع برای مرور حافظه را بسیار بهتر از انجام انفرادی بولینگ بیابند. در این عرصه نیز مجدداً تصویرسازیهای رسانهای سهمی بهسزا دارند. استقبال از برنامة بچههای دیروز در تلویزیون ایران در دوسال گذشته، که بازسازیکنندة تجربة تاریخی نسل جنگ تحمیلی در ایران است، نمونهای از این نوستالژی ارزشی و اجتماعی است.
ط) اهمیتیافتن زندگینامههای فردی:اگرچه جنبش مدرنیسم در آغاز قرن بیستم میلادی کمارزششدن افراطی گذشته و توجه به تجارب روزآمد زندگی را بهدنبال داشت، جریانها و تمایلات رقیبی این تمایل را به چالش میکشاند که از جملة آنها توجه به حافظههای خودزندگینامهای بهمثابة راهی برای جستجوی خودآگاهی فردی است. شکلگیری علاقة عمومی به خودزندگینامهها مؤید زندهبودن و اهمیت این جریان است. از سوی دیگر، فرآیند بیگانگی برخاسته از جریان مهاجرتهای گستردة بینالمللی (به دلایل نظامی، سیاسی یا اقتصادی)، که در قرن گذشته صورت گرفته است، به حافظههای فردی، خانوادگی یا قومی غربتنشینان اهمیت فوقالعادهای بخشیده است و به ابزاری برای توجه این گروههای مهاجر به هویت خویش و انتخاب استراتژیهای مناسب برای سیاست هویت خویش انجامیده است. بدینترتیب، هم در مورد هویتهای محلی، منطقهای، قومی و نژادی در یک دولت ملی و هم در مطالعات مربوط به دایاسپورا موضوع حافظه و سیاست مرتبط به آن نشانهای آشکار از توجه به گذشته و حافظه را نمایان میسازد.
مکانهای حافظه
مکانهای حافظه مکانهایی بهشمار میآیند که گروههایی از مردم در آن درگیر فعالیتی عمومی میشوند که از طریق آن شناخت جمعی مشترک خویش از گذشته را ابراز میکنند و احساس وحدت و تشخص گروه برپایة آن استوار است (اَسمن، 1995: 37). گروهی که وارد چنین مکانهایی میشود، وارث معانیای است که قبلاً به رویداد داده شده و همچنین معانی جدیدی را بر آن میافزایند. روشن است که این حضور و فعالیت گروهی نقش تعیینکنندهای در مکانهای یادبود داشته و در غیاب این جماعت، اقتدار و جایگاه این مکانها تضعیف میشود. بدینترتیب، مورخان بیشتر علاقهمندند تا یادآوری (یادبود) را نوعی عمل فرهنگی در نظر بگیرند تا اینکه آن را ظرفیت فرد برای یادآوری یا شکلدهی مجدد به گذشته قلمداد کنند. «مکانهای تاریخی بالقوه داستانها و گذشتههای زیادی را در خود دارند و از این رو تلقی مکانهای عمومی (مجسمهها، موزهها و دیگر جلوههای تجربی بازنمایی تاریخی) بهمثابة مکانهایی که تنها یک روایت را در خود دارند، سادهانگارانه است» (آشتون و کین، 2009: 106). در موزههای بزرگ مردم به آفرینش و آفرینش مجدد مکانهای تاریخی خود میپردازند یا در جوامع با تنوع قومی، گروههای اقلیت روایتی را از گذشته دارند که ضرورتاً با بازنماییهای تاریخی شکل گرفته توسط دولت همخوان نیست.
موزهها و گالریها مکان عمومی پرطرفداری برای ساختن تاریخ بهشمار میآیند. اگرچه به طور مستقیم موزهها را میتوان بهمثابة کارفرمایان مورخان حرفهای در نظر گرفت که خود را متعهد به ارائة نمایشهای جالب میدانند، نحوة گفتگو، تفسیر و تعامل بازدیدکنندگان از چنین نمایشهایی وجه مهمی از عمل تاریخ عمومی محسوب میشود (همان، 107).
علاوه بر میراث فرهنگی و مکانها و نهادهای نگهدارندة آن، تعامل فرهنگ عامهپسند با تاریخ یا یادآوریها براساس مصنوعات فرهنگ عامهپسند نیز خاستگاه و محمل دیگری برای مطالعات حافظه محسوب میشود. به همانسان در مواردی فرهنگ عامهپسند به نقد مورخ آکادمیک دست میزند و مخاطبان و کاربران تاریخ با فاصلهگرفتن از مسیر تخصصی و حرفهای تاریخ تجربة تاریخی فردی خویش را دنبال میکنند (دیگروت، 2009: 248). این مسئله علاوه بر آنکه انحصار حوزة دانشگاه بر دانش تاریخی را کمرنگ میسازد، به تنوع مکانهای حافظه و اهمیت یافتن بیشتر فرهنگ عامهپسند در محتوای آن میانجامد. از سوی دیگر، بستهبندیکردن و کالاوارکردن تاریخ و میراث فرهنگی، و به صورت فزایندهای خردهفرهنگهای تاریخی، بهواسطة ایجاد دلتنگی و حسرت برای گذشتهای طلایی (نوستالژیا) مورد انتقاد بوده است. محققان فرهنگ مدرن بر این نظرند که نوستالژی بدون هدف در جامعه و فرهنگ مدرن رسانهای، کمکی به ایجاد هویت تاریخی و پیوند با آن نمیکند.
بدینترتیب، اهمیت فرهنگ و صنایع فرهنگی جایگاه ویژهای را به مطالعات حافظه بخشیده است که افراد در سطح فردی، گروهی و خانوادگی با آن ارتباط مییابند. به لطف فرهنگ رسانهای و تجلیگاههای (میدانهای) حافظة فرهنگی، گذشته در فانتزی، انتخاب سبک زندگی، اقتصاد فرهنگی، سرمایة فرهنگی، تمنیات و آرزوها و بهمثابة ابزاری برای احراز تمایز و تشخص و شیوهای برای تأمل و بازاندیشی در زندگی معاصر معنا مییابد. گذشته میتواند شکلی از روایت، نوستالژی، (چیزی که باید آن را تجربه، مصرف و مستهلک ساخت) باشد (همان، 249). شیوههایی که جامعة معاصر حافظة فرهنگی را برمیسازد متنوع و پیچیده است و این تنوع و قرائت سیال میتواند دغدغهای هم برای مورخان و هم برای سیاستگذاران و دولتمردان در بحث "سیاست حافظه"[5] ایجاد کند. زیرا بهیادآوری صرفاً مصرف نیست، بلکه شیوهای از تولید نیز محسوب میشود.
از سوی دیگر، حافظة فرهنگی و جمعی در جامعة معاصر دیگر صرفاً منحصر به محصولات یادمانی[6] که هالبواکس از آن سخن میگفت (مانند زیارتگاهها، مجسمهها، یادمانهای جنگ و موارد مشابه) نیست، بلکه آنچه نورا (1989: 7) آن را مکانهای خاطره[7] میخواند، فراتر از محصولات یادمانی هالبواکس و تقریباً شامل همة آن چیزی است که خاطرهای به آن پیوست شده است (تصویری از کتاب، شنیدن یک موسیقی، استشمام بویی آشنا در فضایی از شهر (یوری، 2003: 388-405)، حضور در یک مکان یا گردهمایی چند دوست قدیمی). به نظر میرسد میتوان به این لیست چیزهایی را افزود که استوری (2003: 85) آنها را صنایع خاطره[8] میخواند که بهمثابة بخشی از صنعت فرهنگ به بیان گذشته میپردازند. اگرچه محصولات یادمانی هالبواکس بخشی از این صنایع خاطرهساز محسوب میشوند، فرهنگ رسانهای و بهویژه فرهنگ مردمپسند بهطور فزایندهای وجهی از آن بهشمار میآیند. در کتاب از انقلاب تا الهام: نسل، حافظة عامهپسند و مطالعات فرهنگی خانم برابازون (2005) ضمن تشریح کاستیهای تاریخ و مطالعات فرهنگی در مطالعة دستاوردها و شیوههای فرهنگ عامهپسند معاصر، سنت مطالعات حافظة عامهپسند را پیشنهاد میکند.
از نظر برا بازون، حافظة جمعی عمیقاً با تجربة زیستة زندگی روزمره پیوند خورده و نمیتوانیم دانش خود را درباب تظاهرات عامهپسندی همچون موسیقی در فیلم از تجارب زندگی جدا سازیم. آهنگهای مهم، کلید درک سنتها و شادی و دردها محسوب میشوند (همان، 67). فرهنگ عامهپسند چهارچوبی را برای مفهوم حافظة جمعی ایجاد میکند که اتکای آن بر شناخت و دانش مشترک مربوط به تصاویر، صداها و دیگر تجارب است. لحظهای که فرهنگ عامهپسند دستاوردها و شیوههای تجربهشده در گذشته را بازیافت میکند، به مفهوم حافظة جمعی نزدیک میشویم. حافظة عامهپسند نه به معنای پایان تاریخ، بلکه بیانگر جمعی شدن و ذخیره ساختن تجارب خصوصی است (همان، 69).
رویکردهای مطالعات حافظه
الف) حافظه بهعنوان واقعیتی اجتماعی
اگرچه معرفی مفهوم حافظة جمعی مدیون هالبواکس است، جامعهشناسان اثر کلاسیک حافظة جمعی او را تا مدتها مورد غفلت قرار داده بودند. هالبواکس با الهام از دورکیم معتقد به ضرورت احساس تداوم هر جامعه با گذشتة خویش بود و همچون دورکیم قائل به ماهیت جمعی آگاهی اجتماعی و تأثیر گذشتة مشترک در بازسازی همبستگی اجتماعی بود. با این حال، مفهوم حافظه از نظر هالبواکس بیش از تلقی صرف حافظة جمعی بهعنوان واقعیت اجتماعی است که به افراد و گروهها هویت میبخشد. هالبواکس، برخلاف دورکیم، بر اهمیت حافظه در جامعة مدرن تأکید دارد و اشاره میکند که جوامع مدرن برای پیشبرد اهداف سیاسی خود ممکن است ترجیح دهند گذشتة خود را مجدداً شکل دهند. علاوه بر این، هالبواکس برخلاف دورکیم مفهوم حافظه را نه تنها در ارتباط با بحث مناسک یادبود، بلکه در متن نظریة خود قرار داده و عناصر حیات اجتماعی را که بدان کمک میکند شناسایی و طبقهبندی میکند.
سهم مهم هالبواکس در بحث حافظة اجتماعی طرح این استدلال است که هر گروه حافظة مربوط به گذشتة خاص خود را شکل میدهد که هویت منحصربهفرد گروه را مورد تأکید قرار میدهد. بنابراین، حافظة جمعی از نظر او همیشه قالببندی اجتماعی دارد. زیرا این گروههای اجتماعی هستند که آنچه به یادماندنی است و نحوة یادآوری آن را تعیین میکنند. همچنین، به زعم او، دوام یک حافظة گروهی منوط بر بقای گروه است و غلبه و تداوم یک حافظة جمعی بستگی به قدرت گروه صاحب آن دارد.
روشن است که بر این اساس حافظة جمعی منوط به وجود حافظههای متنوع در قالب گروههای چندگانه و متکثر است. به بیان دیگر، تکثر چهارچوبهای اجتماعی یا عضویتها، حافظههای متنوع را با خود به دنبال دارد. «زمان و فضا هر دو نقش تعیینکنندهای در شکلدهی به یادآوریهای گروهی و در نتیجه تضمین حفظ کردن آنها دارند. زمان و مکان بر ما تحمیل میشوند. این تحمیل "احساس واقعیت" را در ما برمیانگیزد» (هالبواکس، 1992: 172). برای هالبواکس حافظة جمعی توسط یک گروه منتقل و حمایت میشود، در حالی که حافظة فردی تنها با پیوند زدن فرد به گروههای اجتماعی که او همزمان عضوی از آنهاست، قابل فهم است (همان، 53).
سنت هالبواکس در مطالعة حافظه بهواسطة تقلیل تحلیل حافظه به سطح گروهی و جمعی آن، وابسته دیدن حافظههای فردی به حمایت گروهی ساختارهای مفهومی که جوامع در سطح کلان تعریف میکنند، کم دوام دیدن حافظههای فردی، شرح ناکافی از بنیاد نظری مفهوم حافظة جمعی، ناصحیح بودن و عدم وضوح شرح او از حافظة جمعی (میزتال، 2003: 57)، نداشتن قدرت تبیینی یا نزدیک شدن به مفاهیم عصر رمانتیکی روح یا خصلت درونی یک ملت یا یک نژاد (اوسیل، 1997: 18) مورد انتقاد بوده است. جبرگرایی اجتماعی هالبواکس همچنین مانع توجه او به تنشهای دیالکتیک بین حافظة فردی و ساخته شدن اجتماعی گذشته و تأکید مفرط بر قدرت جامعه در شکلدهی حافظه گردیده است. با این حال، علیرغم قدرت تبیینی محدود رویکرد هالبواکس، آرای او الهامبخش بسیاری از مطالعات بعدی، بهویژه از جانب کسانی که ایدة انسجام اجتماعی از طریق حافظة جمعی و نیز "ابداع سنت" را تعقیب میکنند، بوده است.
ب) رویکرد حالنگرانه در مطالعة حافظه
رویکرد حالنگرانه نقش بخشهای مسلط جامعه را در دستکاری مفاهیم عمومی تاریخ، از طریق یادبودهای عمومی، نظامهای آموزشی، رسانههای جمعی و اسناد و گاهنگاریهای رسمی، مورد تدقیق قرار میدهد: رویکرد ابداع سنت[9] یا نظریة سیاست حافظه[10] که رویکرد حالنگرانة حافظه نیز شناخته میشدند، اشاره به قالبهای گذشته برای انطباق با منافع مسلط حاضر دارد. صاحبنظران این رویکرد طراحی و تولید عامدانة سنتها و مناسک برای ایجاد واقعیت جدید سیاسی، ارائة تعاریف جدید از هویت ملتها و حفظ اجتماعات ملی را مورد توجه دارند. طرفداران این سنت با تعریف حافظههای اجتماعی بهعنوان ابداعات گذشته، نهادینهشدن یادآوری در چهارچوب مناسک ملی و نظامهای آموزشی را مورد بررسی قرار میدهند. اگرچه کتاب ابداع سنت هابس بوام و رنجر همچنان اثر کلاسیکی در این سنت محسوب میشود، مطالعات زیادی پس از آن در این قلمرو صورت گرفته است.
«صاحبنظران این سنت با تأکید بر تحت کنترل بودن محتوای حافظههای جمعی، فراموشی و بهیادآوری سازمانیافتة اجتماعی را شیوههایی میدانند که دولتها از آن برای مشروعیتبخشیدن و تثبیت نظامهای سیاسی خود استفاده میکنند. تأکید این رویکرد بر سازوکار مناسک دولتی بهعنوان وسیلهای برای تولید حافظة رسمی است» (میزتال، 2003: 59).
هابس بوام و رنجر با تعریف سنت بهعنوان «مجموعهای از شیوهها که به طور معمول مجموعهای از قواعد صریح یا ضمنی بر آنها حاکم است و با ماهیتی مناسکی یا نمادین نهادینهکردن ارزشها و هنجارهای رفتاری حاضر را تعقیب میکنند» (بوام و رنجر: 1) بر این نظرند که سنتهای ابداعی اغلب قدمت چندانی ندارند و در نتیجه اصیل نیستند و از این حیث متمایز از رسومی هستند که بر جوامع بهاصطلاح سنتی غلبه داشت. «هر کجا که نیاز به فراهمساختن چهارچوبی برای عمل باشد که چالش برانگیز شود و توجیهکنندة قدرت باشد، سنتها ساخته میشدند، اما اگر شیوههای قدیمی فعال و زنده باشند، نیازی به احیا یا ابداع سنتها نیست» (همان، 8).
هابس بوآم سمبلهای جدیدی چون پرچم، سرود ملی، یونیفورمهای نظامی و جشنها و مناسک را حاصل تحولات اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم برای تثبیت فعالیت دولتهای ملی در غرب میداند که تلاش کردند در مستعمرات خود نیز رویههای مشابهی را برای ادامة حاکمیت استعماری خود تحمیل کنند.
بدینترتیب، نظریة ابداع سنت بهدنبال تبیین تغییراتی است که ظهور سیاست تودهوار در ماهیت دولت ایجاد کرد و بهویژه برای تبیین نظامهای غیردموکراتیک که بهدنبال برساختن و کنترل حافظه از بالا و حذف چالشهای بالقوه تهدیدکننده نسخة رسمی گذشته هستند (مانند دولت نازی در آلمان یا فاشیسم ایتالیایی) کارآیی زیادی دارد.
رویکرد حالنگرانة حافظه این نکته را نادیده میگیرد که تداوم گذشته در زمان حال نه تنها از طریق مناسک یادبود خودآگاهانه انجام میگیرد، بلکه فرایندهای روانشناختی، اجتماعی، زبانشناختی و سیاسی (که گذشته را بدون آنکه ضرورتاً قصد داشته باشند زنده نگاه میدارند) نیز در آن دخیلاند (شادسون، 1997: 3). علاوه بر این، توجه نکردن به این سؤال، که چرا برخی سنتها مردمپسند شده و از حمایت جمعی برخوردار میشوند و برخی فاقد این امتیاز هستند، از کاستیهای دیگر این سنت است که رویکرد عامهپسند حافظه تاحدودی بهدنبال پاسخگویی به آن است.
ج) رویکرد حافظة مردمپسند
«نقطة عزیمت این رویکرد، همچون سنت مطالعات حالنگرانه از حافظه، بر این فرض استوار است که یادآوری ما از گذشته، ابزاری و متأثر از منافع حال است و سیاست حافظه تضادآمیز است» (میزتال، 2003: 64). با این حال، انعطافپذیری بیشتری نسبت به رویکرد قبلی دارد و برخلاف آن به امکان ساختهشدن حافظه از پایین و متن جامعه و تسری آن به کلیت جامعه اذعان دارد. بدینترتیب، در این رویکرد حافظه ضرورتاً یکسره از جانب قدرت رسمی بر تودة مردم تحمیل نشده و عاملیت افراد و گروهها امکان خودبیانگری را برای آنها فراهم میسازد.
رویکرد حافظة عامهپسند که از مفاهیم حافظة عمومی و ضدحافظة فوکو و نیز آثار نظریهپردازی مطالعات فرهنگی بریتانیایی تأثیر زیادی پذیرفته است، به وجود طیفی از حافظههای گروهی و اجتماعی رقیب در جامعه اذعان دارد که هریک بازنمایی خاصی از واقعیت را به دست میدهند. در سالهای اخیر، و بهویژه متأثر از کاستیها و محدودیتهای سنت کلاسیک مطالعات فرهنگی و نیز مطالعات تاریخی در بررسی پدیدههایی چون خردهفرهنگها، ضدفرهنگها و عرصههای زندگی روزمره در جامعة معاصر، مطالعات حافظة عامهپسند[11] رشد ویژهای داشته است. به عقیدة برا بازون فرهنگ عامهپسند به دیدگاه رایجی تبدیل شده است که مفهوم حافظة جمعی معاصر از طریق آن تجربه میشود. وی در کتاب خود شیوههای متنوعی را مورد اشاره قرار میدهد که براساس آنها گذشته به طور دائم از طریق فرهنگ عامهپسند فعال، اجرا و مجدداً به موضوع خیالپردازی تبدیل میشود. از نظر برا بازون، «تصویر نسخهای ایستا و کانونی از مطالعات فرهنگی، برخلاف بسیاری از وعدههای اصلی مطالعات فرهنگی است» (139) و پیشنهاد بسط افقهای مطالعة فرهنگ عامهپسند به حوزههای بیشتر و با روششناسیهای پیچیدهتری را میدهد. به اعتقاد او، محققان مطالعات فرهنگی میبایست سلسلهمراتب هنجاری مربوط به مصنوعات و رفتارهای فرهنگی را کاملاً نادیده بگیرند و در عوض چهارچوبهایی اختیار کنند که امکان قرائتهای متضاد، تابع متن و مشروط از فرهنگ عامهپسند را فراهم میسازد.
«مطالعات اخیر حافظة عامهپسند برخلاف مطالعات در سنت فوکو یا ملهم از مطالعات فرهنگی بیرمنگهام برداشت میانهروتری از رویکرد ایدئولوژی مسلط در مطالعة حافظه داشتهاند و این فرض را مبنا قرار میدهند که حافظة عامهپسند میتواند همزمان چندصدایی و هژمونیک باشد» (میزتال، 2003: 69).
در این مطالعات، حافظة عامهپسند صورتی از نظام ایدئولوژیک تلقی میشود که کارکرد آن واسطهشدن میان منافع و معانی رقیب از گذشته و حال است، اگرچه در تحلیل نهایی خود منعکسکنندة روابط قدرت اصلی است.
رویکرد حافظة مردمپسند نیز انتقاداتی چند را به دنبال داشته است. برخورد گزینشی با برخی صورتهای فرهنگ عامهپسند و قائلنشدن ظرفیت ایجاد صورتهای جدید و زندة حافظة عامهپسند برای برخی از آنها، تلقی گذشته بهعنوان حقیقتی سیاسی که در خدمت ترتیبات جدید قدرت است (شوارتز، 2000: 16)، نداشتن پشتوانة تاریخی برای حمایت از برخی تحقیقات انجام شده در این سنت، توضیح ندادن در خصوص دلیل عدم ورود برخی سمبلها، رویدادها و قهرمانان در حافظة عمومی و عدم پیشبینی امکان وفاق در قلمرو سیاست حافظه از جمله انتقادات وارد بر این سنت است. با این حال، سنت مطالعاتی حافظة عامهپسند با تلقی حافظة عامهپسند بهعنوان وجهی از رفتار سیاسی که شکلگیری آن متأثر از آثار و نشانهها، لایهها و سلیقههای متفاوت فرهنگی است، تأثیر مهمی در توسعة حوزة مطالعات حافظه و پیوند آن با تاریخ داشته است.
د) حافظه بهعنوان فرایندی تابع مذاکره
با وجود میل بسیاری از سیاستمداران، مفسران و محققان برای تلقی حافظة جمعی بهعنوان مقولهای مربوط به کلیت جامعه، حافظة جمعی فرایندی کاملاً پیچیده است که دربرگیرندة افراد، رفتارها، مواد و مضامین بسیار متنوع و متفاوت است. از این رو، استنباط وجود حافظة جمعی واحد در جامعه که زمینههایی روشن آن را شکل میدهند اشتباه است. اشتباه دیگر این است که حافظه را بقایای اصیل گذشته یا مطلقاً برساختة زمان حال ببینیم. چنانکه در بخشهای قبل اشاره شد، الگوهای سنتگرا (دورکیم، هالبواکس و موارد مشابه) حافظة جمعی را صرفاً بستری برای تداوم هویت میبینند و بهدنبال نحوة تأثیرگذاری آنها بر کنشها هستند. از سوی دیگر، الگوهای حالنگرانة حافظه را به ابزاری در اختیار مراجع قدرت برای دستکاری در امور و فریب تقلیل میدهند و حافظة عامهپسند نیز تلقی تضادآمیز از هویت را برجسته میسازد.
به نظر میرسد هیچکدام از رویکردهای فوق به تنهایی پیچیدگی فرایند بهیادسپاری را، که همیشه متضمن گفتگویی سیال بین تمایلات زمان حاضر و میراث گذشته است، پاسخگو نیست. به قول شوارتز «تقابل شدید بین تاریخ و حافظة جمعی پاشنة آشیلی محسوب میشود که ناخواسته ما را به طرح این گزاره وا میدارد که آنچه تاریخی نیست میبایست "ابداع" یا "ساخته" شود» (به نقل از اولیک، 2008: 159).
رویکرد توجه به پویایی حافظه در مقابل بر این نظر است که حافظه یک فرایند و نه یک چیز است. حافظة جمعی چیزی است ـ یا شاید بسیاری از چیزهایی است ـ که انجام میدهیم نه چیزی که ـ یا بسیاری چیزهایی که ـ در اختیار داریم» (همان، 159). رویکرد پویایی حافظه امکان ساختهشدن حافظه از پایین را نیز مدنظر داشته و گذشته را نه جعل ذهنی و نه جعل زبانی میداند و بههمانسان زنده نگاهداشتن گذشته را صرفاً برآمده از دلایل ابزاری نمیداند.
رویکرد حافظة پویا با اذعان به امکان دستکاری صاحبان قدرت در حافظه و مخدوش ساختن آن بر این استدلال استوار است که «در مواردی تغییر آگاهانة حافظة جمعی برای یک جامعة ارزشمند و پیشرو ضروری است» (به نقل از میزتال، 2003: 68).
بدینترتیب، در این رویکرد حافظه در مرز ایدئولوژی تحمیلی از یکسو و عاملیت و بازخوانی کنشگران از تجربة زندگی خود از سوی دیگر است. در این نگاه روایت رسمی از حافظه تنها مرجع تعیین حافظه محسوب نمیشود و حافظة جمعی فرایند فعال معناسازی در خلال زمان بهشمار میآید. اگرچه این معناسازی فعال به معنای نبودن محدودیت و مضیقههایی در انتخاب آزاد افراد و گروهها از گذشتة خود نیست و برای مثال رویدادهای دردناک ممکن است گذشته را بخشی از هویت ما ساخته و ما را برای یادآوری خود متعهد سازند.
رویکرد پویاییهای حافظه با اذعان به تغییرپذیربودن حافظه بعد زمانمند هویتها را مورد توجه قرار داده و ضرورت تحلیل آنها را براساس لحظات شکلدهنده و تحولیابنده مورد استدلال قرار میدهد (میزتال، 2003: 72).
بدینترتیب، رویکرد حافظة پویا با توجه همزمان به پایداری و تغییرپذیری گذشته، و با مفهومسازی حافظه بهعنوان دیالکتیک گذشته و حال و درنتیجه دائماً در حال تحول دیدن آن و تلقی حافظة جمعی بهعنوان فرایند مذاکره و، مهمتر از همه، همسودیدن حافظه و تاریخ (درمقابل تعارض مفروض در دو سنت قبلی)، به فهم آنچه به یاد میآوریم و فرایند آن کمک بسیاری کرده است.
فاصلهگیری این سنت مطالعاتی از تقلیلگرایی سیاسی و تقلیل فرهنگ به ساخت اجتماعی و توجه صرف به کارکردها و توجه به انعطافپذیری حافظه و درنتیجه پرهیز از شیءانگاری حافظة اجتماعی و سرانجام تلقی حافظه بهعنوان نتیجة فعالیتهای گفتمانی، ظرفیت زیادی به ساختهشدن و فهمیدهشدن تجارب انسانی میبخشد و اگرچه منتقدان همچنان توجه ناکافی به فرد تفسیرگر و نیز توجه ناکافی به سطح فردی و اجتماعی که حافظه در آن واقع شده و نیز بستر مولد و شکلدهندة تجارب را از ضعفهای این سنت بهشمار میآورند (ر.ک میزتال، همان: 77-75)، این سنت ظرفیتهای زیادی برای شناخت بهتر سازوکار شکلگیری و عملکرد حافظه در جامعة معاصر فراهم ساخته است.
روششناسی مطالعات حافظه
روششناسی مطالعات حافظه نیز همچون قلمرو موضوعی و چهارچوبهای مفهومی آن متنوع و از سنتهای رشتهای مختلفی متأثر است. از جمله روشهای رایج سنت علوم اجتماعی، ارزیابی دقیق منابع تاریخی و مطالعات آرشیوی، مطالعات موردی، مصاحبه، پیمایش و گزارشهای شاهدان عینی قابل ذکرند. «در روانشناسی و نوروساینس گاهی از مداخلات تجربی واقعی نیز استفاده میشود» (رودریگر و ورش، 2008: 18).
با این حال، در حال حاضر، بیشتر پژوهشهای مطالعات حافظه دربرگیرندة مطالعاتی پراکنده از مسائل مربوط به حافظه در اقصینقاط جهان است که با استفاده از شواهد موجود و بدون پیوند دادن دادههای مختلف با یکدیگر صورت میگیرد.
اگرچه رویکردهای دقیق کمی و کیفی که در علوم اجتماعی و انسانی مورد استفاده است، در مطالعات حافظه قابل استفاده هستند، تدقیق و تعریف روشنی برای کاربرد این روشها در حوزة مطالعات حافظه صورت نگرفته است.
در قلمرو مطالعات فرهنگی و پژوهش در مورد حافظه بهعنوان یک صورت فرهنگی، دو وجه اصلی را باید از یکدیگر تمایز داد. صورت اول، توجه به حافظه بهعنوان روش تحقیق است که مستلزم جمعآوری اطلاعات به شیوة شفاهی یا مکتوب در خصوص موضوع مورد توجه محقق است (مثلاً جمعآوری اطلاعات دربارة رویدادی خاص یا دورة زمانی ویژه یا مطالعة مشاهیر سیاسی، فرهنگی و موارد مشابه). وجه دوم مطالعة حافظه بهعنوان روش، مطالعة حافظه در جایگاه موضوعی برای پژوهش است. در این نگاه، مقولة حافظه موضوعی برای تولید اطلاعات تجربی و تحلیل آن بهشمار میآید. کانون توجه در این نگاه بهکارگیری، فعالشدن (کردن) حافظه و سازوکار و فرایند عملکرد آن در زندگی روزمره است. در مطالعة حافظه بهعنوان موضوعی برای پژوهش به طور مرسوم از اسناد تاریخی ـ خودزندگینامهها (چه برگرفته از مصاحبههای روایتی و چه متکی بر خودزندگینامههای مکتوب) ـ استفاده میشود.
مطالعات فرهنگی بهواسطة اکراه در توجه جدی به مسائل روششناختی یا انعطافپذیری زیاد در کاربرد و تدقیق این مسائل، بیش از آنکه حافظه را بهعنوان روشی برای تحقیق در دستور کار مطالعه و پژوهش قرار دهد، حافظه را موضوعی برای پژوهش دیده است. از جمله رسانهها و ابزارهایی که برای مطالعة حافظه بهعنوان موضوع پژوهش برای محققان این سنت جاذبیت داشته است، موسیقی عامهپسند و عکاسی بهعنوان تکنولوژیهایی برای تولید حافظه بوده است. این دو تکنولوژی فرهنگی ناقل و واسطة حافظههای فردی و اجتماعی تلقی شدهاند. عکس، تصویر و موسیقی در تولید معانی تاریخی تأثیرگذارند و دربرگیرنده و انعکاسدهندة فرایندهای بهیادآوری میباشند. «موسیقی و عکاسی بهعنوان صورت بازنمایی تاریخی قابلیت تأثیرگذاری بسیار زیادی دارند، در بازتولید حافظه نقشی فراتر از عامل تسهیلکننده دارند و همزمان تشکیلدهندة آنچه به لحاظ تاریخی بازنمایی میشود و آنچه به لحاظ تاریخی تجربه میشود هستند. صدا و تصویر مواد خام اصلی بهشمار میآیند که از طریق آنها حافظه و هویت، تجربه و زمان محقق میشوند و شیوهای را برای اندیشه در زمان حاضر نسبت به گذشته فراهم میسازند» (کیتلی و پیکرینگ، 2007: 160).
حافظه بهعنوان یک روش تحقیق مستلزم استفاده از بهیادآوری برای تولید دادههایی است که از طریق شیوههای مختلف تحلیل بتوان آنها را مورد ارزیابی قرار داد. به طور سنتی، روانکاوی بیشترین اتکا را به حافظه بهعنوان شیوهای درمانی داشته است. روایتهای حافظه منبع غنی از اطلاعات را به دست میدهد و در قالب مصاحبههای روایتی، داستان زندگی، مصاحبههای کیفی غیرساختیافته و مصاحبههای تاریخ شفاهی کاربرد گستردهای دارد. اگرچه اعتبار این روشها و شرح ارائهشدة راوی از واقعیت و واقعی یا برساختبودن آن منبع مناقشات و مباحث جدی بوده است (ر.ک همرزلی، 1996؛ فلیک، 2001)، توصیهها بر استفاده از ترکیب روشی جهت ارتقای کیفیت اطلاعات است. به نظر میرسد آنچه تمییزدهندة استفادة مطالعات فرهنگی از حافظه بهعنوان روش است، بیش از آنکه به تکنیک و ملاحظات روششناختی مربوط به آن ارتباط یابد، به انتخاب حافظههای مورد مطالعه، نحوة قالببندی حافظهها و نوع پرداخت به آنها مربوط میشود. استفادههای فرهنگی از حافظه بهعنوان شیوهای برای تولید دادهها به صورت و نیز محتوای آشکار حافظه مربوط میگردد» (کیتلی، 2008: 182).
بههمانسان، برخی زمینههای اجتماعی و فرهنگی و دستور کار مطالعه را عامل تمییزدهندة سنت مطالعات حافظه از مطالعات حافظه در چهارچوب روش تاریخ شفاهی میدانند. در این زمینه، همیلتون و شاپر (2008) بر این اعتقادند که در حالی که تاریخ شفاهی برآمده از جنبشهای رهاییبخش، تلاش برای دموکراتیزه کردن تاریخ، جنبش زنان، استعمارزدایی و موارد مشابه بوده است، جنگهای قرن بیستم، پایان کمونیسم در اروپای شرقی و مطالعات حوادث دردناک زمینهساز رواج مطالعات حافظه است که سطح تحلیل آن اغلب ملی است». بدینترتیب، مطالعات فرهنگی حافظه، حافظه را فراتر از افراد، اغلب از طریق مراسم یادبود، موزهها، بناهای تاریخی، مکانها و مناسک ردیابی میکند. در این سنت بیش از آنکه تجربة زیستی افراد دستمایة مطالعه قرار گیرد، بازنمایی مورد توجه است (در ادبیات، فیلم، هنر، موسیقی و دیگر جلوهها و تولیدات فرهنگی عامهپسند). بدینترتیب، وجه تمایز اصلی تلقی مطالعات فرهنگی از حافظه توجه به آن بهعنوان موضوعی برای پژوهش و بررسی فرآیندهای اجتماعی و فرهنگی است که ذهنیت را شکل میدهند. نقد فرهنگ مدرن بهشیوهای انتزاعی و توجه کمتر به راوی و عاملیت او در جهان میتواند نقطهضعفی محسوب شود که ضرورت پیوندی بهتر بین مطالعة حافظة فرهنگی و تاریخ شفاهی را ضروری میسازد.
حافظه بهعنوان موضوع تحقیق نیز قلمرو دیگری است که علیرغم گسترة کاربردهای آن به لحاظ روششناختی توسعة چندانی نیافته است. پژوهش در خصوص حافظة فرهنگی در جایگاه موضوع مطالعه بر این فرض مشترک استوار است که حافظه مکان اصلی است که تجربة زیستة فرد از زمان را میتوان از طریق آن مطالعه کرد.
مطالعة حافظه بهعنوان تجربهای اجتماعی صورتهای چندی به خود میگیرد که کیتلی (2008: 185) ابعاد اصلی آن را تلقی "حافظه بهعنوان گفتمان" (مانند تحلیلهای مربوط به بازنمایی گذشته که از طریق بررسی حافظه بهعنوان روایت عمل میکنند) و نیز بررسی "عملکرد حافظه" میداند. از این نگاه، حافظه شیوة کنش یا ارتباط تلقی میشود که گسترة آن از زمان و مکان مخصوصی که برای ساختن و نگاهکردن به آلبوم خصوصی صرف میشود تا فضای عمومی که برای یادبودهای فیزیکی و کاربردهای مناسکی تخصیص یافته است نوسان دارد (همان، 185). درنظرگرفتن صورت و عملکرد حافظه در سطوح فردی و جمعی امکان ارزیابی نقش تخیلی حافظه در زندگی عمومی و خصوصی را فراهم میسازد. این صورتها ما را با تاریخ پیوند میزنند و آگاهی زمانی ما را افزایش میدهند.
از سوی دیگر، الزامات فضای اشباعشدة رسانهای در جامعة مدرن بر دریافت ما از گذشته در ارتباط با زمان و مکان زندگی روزمره و یادآوریها و نیز تجسمهای (جلوههای) فیزیکی بازنمایی حافظة گذشته و حال (مثلاً در قالب گالریها، نمایشگاهها، موزهها، سالنهای نمایش و موارد مشابه) تأثیر میگذارد و عرصة دیگر قابل مطالعه برای پژوهشگران مطالعات فرهنگی است که در بحث از مکانهای حافظه بدان اشاره شد.
و سرانجام، حافظه را میتوان بهعنوان رویکرد تجربی به کار برد که بیشتر بر تجربة زیستة حافظه بهعنوان صورتی از آگاهی زمانی و کنش تأکید دارد تا توجه به صورتهای متنی که حافظه به خود میگیرد (همان، 186). در این حالت، از حافظه بهعنوان روشی برای تولید روایتهای حافظهای استفاده میشود که بعداً میتوان آن را برای بررسی نقش حافظه در زندگی روزمرة افراد مورد بررسی قرار داد. در این کاربرد مکانها و متنهای حافظه بیش از آنکه برحسب قابلیتهای تاریخی متنی و ذاتی خود بررسی شوند، با توجه به نحوة اجرا و کاربست این قابلیتها در مواجهة روزمرة فرد با آنها بررسی میشوند (همان، 186).
نتیجهگیری
سنت مطالعات حافظه بهمنزلة قلمرو مطالعاتی بینرشتهای که رشد چشمگیری در تولید ادبیات نظری و تجربی در سالهای اخیر داشته است، دستور کار جدیدی در اختیار علوم فرهنگی قرار داده و به بسط و رونق بیش از پیش مطالعات بینرشتهای کمک کرده است. حافظة گروهی ما را با سرنوشت و تاریخ خویش آشنا میکند، اعمال و آرزوهای ما را مشروع میکند و ابزار مهمی برای هویتیابی فرهنگی در اختیار گروههای اجتماعی میگذارد. نهادها و مکانهای حافظة فرهنگی انتقالدهندة تجربهای هستند که ریشة تاریخی داشته و بهواسطة موقعیت فرهنگی ویژة خود، قابلیت ایجاد تغییر و تحول در جامعه را دارند.
علاوه بر زمینههای آکادمیک و تحولات مربوط به ارتباط رشتههای علمی رونق مباحث و مطالعات مربوط به حافظه را میبایست معلول زمینههایی چون تقویت فضای بینرشتهای، افزایش ناامنی و خشونت در سدة گذشته، اهمیت یافتن بیش از پیش نشانهها و یادبودهای مربوط به وقایع مهم ملی، سیاسی و مدنی، شکلگیری روزافزون تاریخهای جدید، چندفرهنگگرایی و منازعات ملازم آن درخصوص استانداردهای تاریخ ملی، توریسم میراث فرهنگی و کالاییشدن حافظه، فاصلة روبهافزایش بین تاریخ حرفهای و تاریخ عمومی، و غمزدگی و حسرت برآمده از انهدام فرهنگ مدنی دانست. چنین زمینههایی همچنین به تنوع بیش از پیش مکانهای حافظه انجامیده و گفتگو، مجادله، تفسیر و تعامل مخاطبان این مکانهای حافظه (همچون موزهها، گالریها) به تجربهای رایج بهویژه در متن زندگی روزمرة جوامع مدرن تبدیل شده است. علاوه بر این، تنوع و پیچیدگی شیوههای برساختن و بازآفرینی حافظه دغدغهای جدی برای مورخان و سیاستگذاران در زمینة سیاست حافظه پدید آورده است که بهویژه در چهارچوب فرهنگ عامهپسند و تلقی از آن قابل تأمل است.
در این مقاله، همچنین، شرح و تحلیل کوتاهی از رویکردهایی مطالعات حافظه و امتیازات و محدودیتهای مربوط به هریک را به دست دادیم. رویکردهای سنتی (دورکیم، هالبواکس) با تأکید بر قالببندی اجتماعی حافظة جمعی و هویت منحصربهفرد گروهها، نگرشهای حالنگرانه به حافظه با تأکید بر ابداع استراتژیک تصاویر گذشته برای انطباق با نیازهای موجود، رویکردهای مطالعات فرهنگی با ترسیم رابطة پیچیدة حافظة رسمی و مسلط با حافظة عامهپسند و رویکردهای فرامدرن با تأکید بر بازسازی مستمر و فعالانة حافظه در فرایند مذاکره و در بستر زمانی از جمله چهارچوبهای محوری در سنت اجتماعی و فرهنگی مطالعات حافظه بهشمار میآیند که در تجارب و کاربست آنها علاوه بر علایق و چهارچوبهای رشتهای، ظرفیتها و قابلیتهای آنها در پاسخگویی به سؤالات و دستورکارهای پژوهشی را میبایست مورد توجه قرار داد.
بههمانسان، این چهارچوبهای رشتهای و نظری قالبها و ابزارهای روششناختی را نیز تجویز میکنند که اگرچه هنوز ظرفیت دقیق و کافی برای پژوهشهای این قلمرو مطالعاتی فراهم نمیسازد، تعاملات و همکاریهای بینرشتهای نوید تدقیق و کارآیی بیشتر آنها را میدهد.
در سنت علوم اجتماعی و انسانی ایران، علیرغم زمینههای متنوع و اغلب بکر مطالعاتی، مطالعات حافظه رونق چندانی نداشته است. اشارات، یادداشتها و مقالات پراکندة موجود عموماً مربوط به مردمشناسی کلاسیک ایرانی و تا اندازهای سنتها و تأملات ادبی، هنری و ایرانشناسانه است که ویژگی آن را میتوان در امتداد نگاه سنتی به حافظه و تلقی ذاتگرایانه و تا اندازهای گذشتهنگرانه از آن دانست. حافظه در ایران بهندرت دستور کاری را برای تدقیق، مفهومسازی و بخصوص پژوهشهای تجربی مرتبط با مناسبات، روابط و ساختارهای زمان حاضر و پاسخگویی به نیازهای حال فراهم کرده است. بههمانسان، از ظرفیتهای گسترده و پیچیدة بهکارگیری سیاست حافظه برای منافع جمعی و ملی و ترمیم و تصحیح ناسازهها و اختلالهای هویتی در سطوح مختلف کمتر بهشیوهای سیستماتیک و با اعتنا به ارزیابی علمی واکنشها و آثار احتمالی بهکارگیری این سیاستها استفاده شده است. مناسبات پیچیدة مربوط به تعاملات افراد با فرهنگ رسمی، رابطة پیچیده و متنوع و گاه متغیر افراد و گروههای اجتماعی با گذشته و حال و تنوع موجود در گفتمانهای هویتی در ایران ضرورت پیوند بیشتر حافظة رسمی و مردمپسند و توجه به حساسیتها و شرایط گفتگویی (تعاملی) مؤثر بر حافظههای فرهنگی را بیشتر میکند.